top of page
Ədministratorun Sözü

به کودکان احترام بگذارید

ای فرزندان مردان! آیا نمی دانی چرا شما را از خاک آفریدیم؟ به طوری که هیچکس در مقابل کسی مغرور نشود. هر لحظه به این فکر کن که در قلبت  از چه ساخته شده ای.

بسیاری از مردم از روی تجربه خود می دانند که به طبع خود، قلب کودکان بسیار لطیف است، کودکان به همه چیز بسیار حساس و علاقه مند هستند، آنها نظر خود را دارند، دیدگاه خود را در مورد هر چیزی که می بینند دارند. می‌توانیم ظرافت قلب کودک را به گلبرگ گل، حساسیت آن به آب خالص، و میل او به دانستن همه چیز را به یک میکروسکوپ قدرتمند تشبیه کنیم که ما را بررسی می‌کند: اولی از لمس خشن محو می‌شود، دومی آشفته و آلوده است، سوم به زمین می افتد و در یک حرکت بی دقت مرز می شود.

متأسفانه اغلب والدین با تندخویی و انتقاد با فرزندان خود رفتار می کنند و به جای اینکه ملایمت، ادب، شفقت و محبت را در آنها تلقین کنند، سعی می کنند از طریق قضاوت، اجبار و عصبانیت بر آنها تأثیر بگذارند. مشاهده این نوع فرزندپروری در خانواده های متعلق به اقشار مختلف جامعه امکان پذیر است.

پدران و مادران به کرامت انسانی فرزندان خود اهمیت چندانی نمی دهند. این نتیجه عدم شناخت کودک به عنوان یک فرد، عضوی برابر خانواده است. آنها تصور می کنند که کودکان هنوز کوچک هستند، از نظر جسمی و ذهنی رشد نکرده اند. بنابراین می توان به نیازها و انگیزه رفتارشان توجه نکرد. چنین موضعی نادرست و نادرست است که  مورد تایید علم و عمل قرار گرفته، منجر به قطع ارتباط با کودکان می شود، احترام کودکان را نسبت به بزرگسالان پرورش نمی دهد و برای آنها درد اخلاقی به همراه دارد. سخت گیری والدین به عشق آنها به فرزندان لطمه می زند، اهمیت پدر و مادر را در نظر فرزندان کم می کند.

کودکان موجوداتی تأثیرپذیر، اما در عین حال ضعیف و مهربان هستند. آنها همچنین می توانند خودخواه و مطالبه گر باشند. تجلی کوچکی از کینه توزی به قلب لطیف و حساسشان درد می آورد، دلشان را می آزارد. وقتی پدر و مادر به کودک احترام نگذارند، با او موافق نباشند، با او با مهربانی، همدردی و درک رفتار نکنند، کودک به شدت آسیب می بیند. سیستم عصبی او ضعیف می شود، تعادل روانی اش به هم می خورد. او به بی ادبی و فحش دادن و سرزنش عادت می کند  به توهین پاسخ نمی دهد و به قول پدر و مادرش «سخت دل» یعنی نسبت به بی ادبی بی احساس می شود. به تدریج کودک از والدین خود دور می شود، خود را کنار می کشد که این امر رشد جسمی و روانی شخصیت او را مختل می کند.

مادر به پرسش ها و درخواست های کودک پاسخ های بی ادبانه و تند می دهد: «ساکت کن»، «امتناع»، «فریاد نزن»، «غرغر کن» و .... کودکی که به این نوع رابطه عادت ندارد، می خواهد با گریه نشان دهد که نمی توانید با فردی که دوستش دارید این گونه صحبت کنید. اما بعد از چند روز با عادت کردن به رفتار مادر از نظر عاطفی، شروع به استفاده از عباراتی که خودش شنیده می کند، بی ادب می شود و در این زمان منع و تنبیه بی فایده خواهد بود. وقتی مادر او را سرزنش می کند، او با هم مقابله می کند.

اگر مادری با فرزندش محترمانه رفتار کند، او را گرامی بدارد و طبق کتاب مقدس از سخنان و اعمال تند علیه او اجتناب کند، در این صورت کودک تحت تأثیر یک سخن کوچک والدین قرار می‌گیرد و به اشتباه خود اعتراف می‌کند و سعی می‌کند رفتار خوبی داشته باشد. . والدین عاقل شخصیت قابل تحسینی را در کودک می بینند و اغلب با این جمله ابراز همدردی با او می کنند: «خیلی خوب رفتار می کنی»، «اگر به این رفتار ادامه دهی، الگوی بچه های دیگر می شوی»، «متشکرم». شما بسیار به خاطر وفای به عهد خود.

البته باید ویژگی های هر دوره سنی را در نظر گرفت و نمی توان همه چیز را به طور دقیق توضیح داد. مهمترین چیز این است که با کودکان با احترام زیاد رفتار کنید و از رفتار خشن پرهیز کنید. 

به هر حال پدران و مادران باید بفهمند که تحت هیچ شرایطی از مرز ادب و احترام عبور نکنیم و بچه ها را به دلیل اینکه هنوز کوچک هستند، نمی دانند و توانایی بسیاری از چیزها را ندارند، احمق و بی شعور بدانند. آنها باید بدانند که بچه ها نیز دارای حس احترام به خود هستند. بنابراین، والدین  باید الگوی فرزندان خود باشند و با دنیای فرزندان خود با احترام رفتار کنند. کودکان نیز مانند بزرگسالان از کسانی که به آنها توهین و تحقیر می کنند متنفرند و رنج می برند و هر گونه بی ادبی و بی ادبی را با درد و رنج می پذیرند.

از سخت گیری های غیر ضروری بپرهیزید

کودک را به خاطر کوچک بودنش نباید مواخذه یا سرزنش کرد، باید با صبر تربیتش کرد.

1. مادر به کودک شیر می دهد. تغذیه با شیر مادر اهمیت روانی خاص خود را دارد. بنابراین، کودکی که به سینه مادر فشار داده می شود، گرما، عشق و محبت را از مادر دریافت می کند. همچنین پیش می‌آید که در دوران شیردهی به دلیل ناراحتی، مثلاً به دلیل درد معده، کودک نمی‌تواند سینه را نگه دارد و شروع به ناله کردن می‌کند. اگر علت ناراحتی به موقع برطرف نشود، ناله کودک به جیغ تبدیل می شود. گریه کودک یکی از بزرگترین آزمون ها برای والدین است. مادر به جای اینکه خودش را کنترل کند، صبورانه علت گریه کودک را بررسی کند و او را آرام کند، به خشمی که او را فراگرفته است نیرو می بخشد. به کودک سیلی می زند و فحش می دهد. اگر گریه برای مدت طولانی ادامه یابد، او را در اتاق تنها می گذارد.

 

2. کودک صحبت کردن را یاد می گیرد. او به همه چیز علاقه دارد، سؤالات «چرا» و «این چیست» را می پرسد که نمی تواند از دستش خلاص شود، کنار مادرش را رها نمی کند، مثل سایه پشت سر او راه می رود. صبر مادر تمام شده است. این در حالی است که کودک خانه را به هم می ریزد و مادر او را به خاطر «سر و صدا» تنبیه می کند.

 

3. بزرگسالان دور هم جمع می شوند و می خندند و صحبت می کنند. آنها اوقات خود را با نشاط و خوشی سپری می کنند. کودکی که در کنار آنها نشسته است با دقت به حرکات آنها نگاه می کند. از آنجایی که او نمی‌فهمد صحبت درباره چیست، اغلب صحبت بزرگسالان را قطع می‌کند، آنها را قطع می‌کند، در گفتگو دخالت می‌کند و از آنها می‌خواهد چیزی را توضیح یا تکرار کنند. از آنجایی که بزرگترها کودک را موجودی کوچک و بی شعور می دانند، حق او را به رسمیت نمی شناسند، به او توهین می کنند و او را می راندند. کودک به سختی این تغییر رفتار بزرگسالانی را که در بین خود صحبت می کنند و می خندند، اما ناگهان در رابطه با او جدیت و سخت گیری نشان می دهند، درک نمی کند.

چنین روش های تربیتی برای کودک دردناک و ناخوشایند است، او را رنج می دهد. دل نازک او غمگین و دلش تاریک خواهد شد. فرزندان چنین خانواده هایی به جای اینکه با نشاط و شادی بزرگ شوند، سال های کودکی خود را در غم و ناامیدی می گذرانند، مدام غمگین هستند.

اکثر کودکان چهره های شاد و لبخند می بینند، خنده های شاد می شنوند. آنها در شرایط راحت زندگی می کنند، چشمان آنها از زیبایی طبیعت لذت می برد. از نمایشگاه ها و مراکز فرهنگی بازدید می کنند، کتاب های جالب و علمی می خوانند. آنها آنها را با صلاحیت آموزشی بسیار بالا، روش های قابل اعتماد و آزمایش شده آموزش می دهند. متأسفانه کودکانی هستند که از اطرافیان و والدین خود جز بی ادبی و بی رحمی چیزی نمی بینند. آنها جایی برای پرسه زدن ندارند، دسترسی آنها به کتاب، فیلم و سرگرمی کودکان مسدود شده است و زندگی خود را به عنوان زندانی در سلول های تنگ و تاریک یک زندان نفرت انگیز و تاریک می گذرانند.

انتقاد، سرزنش، زیاده خواهی در رشد شخصیت کودک تأثیر منفی می گذارد و منجر به پیدایش افراد ضعیف، بیمار، عصبی، بدبین با نقص جسمی و روحی می شود که با زندگی در جامعه سازگار نیستند. این افراد کم کم جامعه را از درون تخریب می کنند و به آن آسیب وارد می کنند.

والدین، معلمان و مربیان - به طور خلاصه، همه کسانی که با کودکان در تماس هستند - باید موارد زیر را بدانند:

1. کودکان خردسال دارای احساسات، عواطف، تفکر و فعالیت فکری هستند. تفاوت آنها با بزرگسالان در این است که توانایی های جوانه زدن آنها، مانند یک بچه درخت تازه کاشته شده، نیاز به مراقبت یک باغبان باتجربه دارد که آن را از بادهای شدید محافظت کند و آن را تحت کنترل نگه دارد تا به ریشه ها، شاخه ها و تنه آن آسیب نرساند.

2. شکستن قلب کودک از روی بی توجهی، بی توجهی و امتناع از کمک به او، بی حوصلگی و سرزنش بیش از حد او خطای بزرگ و گناه بزرگی است. والدین نباید عامل اشک و ناراحتی کودک باشند.

3. اگر فرزندان اغلب توسط والدین خود مورد آزار و اذیت قرار می گیرند،   عشق و دلبستگی آنها به پدر و مادر تبدیل به نفرت و انتقام می شود. بنیان خانواده سست می شود، وحدت آن به خطر می افتد و عامل مهم تعادل عاطفی و سلامت روانی کودک - حس اعتماد به نفس - از بین می رود. هیچ چیز برای یک خانواده خطرناک تر از احساسات منفی کودک نیست.

4. اگر والدین می خواهند فرزندان خود را به طور مؤثر آموزش دهند و آنها را از کاستی ها نجات دهند، باید قوانین تربیتی را اتخاذ کنند و باور نکنند که تنها یک راه برای آنها باز است - راه خشونت و ظلم.

فضای شاد خانوادگی - لبخندهای شاد، تفاهم، عشق و دلبستگی - بهترین وسیله آموزش است. چرا کودکان باید گریه کنند و غمگین باشند؟ آیا چهره مهربانی و خنده بلند و شادی بهتر از گریه و فریاد و کینه نیست؟ بیایید فقط شادی و شادی را برای کوچولوهای معصوم خود به ارمغان بیاوریم.

فحاشی، تهدید و تنبیه بدنی

 

کتک زدن و فحش دادن به کودکان غیرقابل قبول است. اگر والدین به تنبیه بدنی متوسل شوند، شخصیت کودک خراب می شود. محبت و مهربانی در بهبود شخصیت انسان مؤثرتر از تنبیه است.

می دانیم که تهدید و فحش دادن در بسیاری از خانواده ها رایج است. والدین به دلیل ناهماهنگی و بی میلی فرزندان ناامید می شوند، به تنبیه های سخت، سرزنش و تهدید متوسل می شوند و آشکارا ناراحتی خود را ابراز می کنند: «کاش هرگز به دنیا نمی آمدی»، «اگر این کلمه را یکدفعه به کار می بری، زبانت را می برم. "، "خدا تو را بکشد"، "می بینم ذلیل می شوی" و .... چنین رویکردی می تواند پیامدهای منفی برای کودکان داشته باشد. بیایید در مورد برخی از آنها با جزئیات صحبت کنیم.

یکی از نکاتی که به معلمان و والدین می شود این است که هرگز به کودکان فحش ندهند، زیرا این نوع گفتار مؤثر حس حیا را در کودکان از بین می برد، عزت نفس را از آنها سلب می کند و آنها را به رفتار بی ادبانه با معلم تشویق می کند. به مرور زمان کودک به بی ادبی مبتلا می شود. ابتدا این کلمات نفرت انگیز را در ارتباط با همسالان خود به کار می برد، سپس بی ادبی او به حدی افزایش می یابد که از به کار بردن این نفرین علیه معلمان و والدین خود تردیدی نخواهد داشت.

این اتفاق می افتد که کودک برای مدت طولانی توهین را تحمل می کند، اما لحظه ای فرا می رسد که صبر او تمام می شود. حس غرور به او اجازه نمی دهد که توهین را تحمل کند و خشم او را خفه می کند، زنگ بی احترامی زلالی دلش را تیره می کند. در نتیجه همان طور که پدر و مادرش به او توهین کردند، توهین می کند و به مرور آن حرف های ناشایست و بی ادبانه ای را که از آنها دریافت کرده، «باز می گرداند». باید در نظر داشت که فحش و تهدید در ابتدا برای کودک معنای خاصی ندارد، اما بعداً در اثر استفاده مکرر معنای این کلمات را برای خود کشف می کند و در نهایت در چنین باتلاقی فرو می رود. از شر که تمام درهای نجات به روی او بسته خواهد شد.

اگر والدین می خواهند در زمینه روابط انسانی الگو و معلم باشند، باید در هر حال از دشنام و ناسزا بپرهیزند. روش استفاده از گستاخی برای اصلاح رفتار توسط دانشمندان توصیه نمی شود. نه تنها اخلاق کودک را خراب می کند، بلکه حس انتقام جویی شدیدی را در دل کودک ایجاد می کند. روزی می رسد که خشم فروخورده فوران می کند و کودک را مجبور به تلافی می کند.

اگر فرزندان به والدین خود به عنوان افراد خوب ارزش قائل نشوند و خشم و عصبانیت را نسبت به آنها ببینند، روز به روز از محبت و دلبستگی، وفاداری و اخلاص آنها نسبت به والدین کاسته می شود. نه تنها جاهل نخواهند بود، کینه و دشمنی در دلهایشان رشد خواهد کرد. اگر پدران و مادران  اصرار بر شیوه تربیتی سختگیرانه داشته باشند، دوستی و دلبستگی که همیشه بین کودک و والدین وجود داشته از بین می‌رود و فرزندان قاطع‌تر و متکبرتر می‌شوند.

از سوی دیگر، حالت محرومیت از حق کودک که در هنگام اعمال موقعیت های منفی مانند شایعه و فحش دادن معمول است، بسیار دور از محبت و مهربانی است که قلب کودک را می توان به آن احاطه کرد. حتی اگر مادران ادعا کنند که از تهدید و نفرین به عنوان یک عادت استفاده می کنند و نیازی به درک لغوی آنها نیست، در هر صورت نمی توان تأثیر بسیار زیانبار سخنان گفته شده و رفتار انجام شده بر روحیه کودک را انکار کرد. قلب. انسان عاقل قبل از انجام هر کاری به نتیجه فکر می کند، یعنی «هفت بار می سنجد، یک بار درو می کند». بنابراین والدین باید از آن عمل مذموم دست بردارند و سعی کنند بدون توسل به بی ادبی و ظلم از اعمال ناخواسته کودک جلوگیری کنند.

والدین، به ویژه مادران، می توانند با صحبت با آنها به زبان شفقت و محبت، دل کودکان را به دست آورند. اگر والدین در هنگام استرس های روانی، امتحانات سخت و درگیری های درونی به فرزندان خود به عنوان دوست یا همراه نگاه کنند، فرزندان نیز به آنها به عنوان "جزیره امنیت" نگاه می کنند، به آنها اعتماد می کنند و از آنها دوری نمی کنند. اگر  کودک پدر و مادرش را که در نظر او ظالم و سلطه جو به نظر می رسد دوست نداشته باشد، شکاف عمیقی کودک و والدین را از هم جدا می کند. ممکن است وضعیت به حدی بدتر شود که کودک به خانه خانواده پشت کند. خانواده را دشمن تلقی می کند و برای تسلی گرفتن از دیگران (که اصلاً آرزوی خوبی برای او ندارند) به دنبال حمایت می گردد.

البته همه ما می دانیم که   در هر خانواده ای که والدین سختگیری بی دلیل نشان می دهند، به خواسته های کودک توجه نمی کنند و به او احترام نمی گذارند، کودکان به تدریج ظالم می شوند. غالباً کودکانی که با غم و اندوه مواجه می شوند، از مردم دور می شوند، با آنها بی ادبی می کنند و در جامعه مرتکب تخلف می شوند.

فرزندان ما مانند نهال های جوان در باغ هستند. آنها به ارتباط، مهربانی، دوستی و همدردی ما نیاز دارند. والدین برای اینکه دل حساس و لطیف کودکان را نشکنند، باید با دلسوزی و حوصله فراوان فرزندان خود را تربیت کنند و حرفه تربیتی بالایی کسب کنند و با در نظر گرفتن ویژگی های روانشناسی کودک از روش های علمی استفاده کنند.

تهدیدهای پوچ و بی معنی به روان کودک آسیب می رساند. همچنین باید گفت که حتی خشم واقعی والدین نیز اغلب توسط کودکان جدی گرفته نمی شود. اگر مادر با اغراق در تهدید خود کودک را تهدید کند و آن را عملی نکند، کودک متوجه می شود که حرف های او صدایی توخالی بیش نیست. هدفش فقط ترساندن اوست. در این صورت، تمام هشدارهای والدین متوجه «ناشنوایان» است و کودک در برابر فشارها، تهدیدها و دیگر ابزارهای نفوذ با اقدامات متقابل، بی ادبی و گاه خنده خود پاسخ می دهد. اصول اخلاقی جهانی که غالباً توسط همه مظاهر الهی -پیامبران، حکما و دانشمندان هر قوم و فرهنگی- تکرار می‌شود، گاهی اوقات نمی‌تواند به تفکر مردم راه یابد و اهمیت تربیتی خود را از دست می‌دهد. اگر کسی قول دهد کاری را انجام دهد اما موفق به انجام آن نشود، به عنوان مردی که حرفش را می زند شهرت پیدا می کند. 

یکی از فضائل و صفات والای انسانی، وفای به قول یا وعده است. اگر کودک از سنین پایین تهدیدات غیرقابل تحققی را از پدر و مادرش بشنود، دیگر وعده های والدین خود را پوچ و بی معنی می داند و به آنها چشم پوشی می کند. خود او نیز کم کم عادت به غفلت از تعهدات و غیبت کردن را پیدا می کند.

اگر والدین بخواهند کودک را تربیت کنند و با تهدید و ناسزا نقایص رفتاری او را اصلاح کنند، نمی توانند راه طولانی تری را برای رسیدن به اهداف خود انتخاب کنند. اگر هدف آنها ترساندن کودک باشد، باز هم از این طریق نمی توان به آن دست یافت. والدین بهتر است به غیرضروری و آسیب این روش تأثیرگذاری فکر کنند.

فرزندان باید به گونه ای تربیت شوند که حتی یک کم توجهی پدر و مادر به آنها به خودی خود بزرگترین مجازات برای آنها تلقی شود. این تنها با مهربانی، رفتار ملایم و گفتار صحیح به دست می آید. صمیمیت بین والدین و فرزندان به سبک ارتباط متقابل بستگی دارد. سبک گفتار نامناسب در خانواده، شاخص بسیار مهمی از بی درایتی و عدم آمادگی تربیتی والدین است. با این حال، هدف اصلی تربیت اخلاقی کودکان محقق نشده است.

اگر والدین از قبل به فرزندان خود در مورد شرایطی که آنها را تنبیه می کنند هشدار دهند (و میزان تنبیه باید از قبل مشخص شود) باید در گفتار خود ثابت قدم باشند، همیشه به قول خود عمل کنند و کودک را ناگفته تنبیه کنند. . قوانین انضباطی در صورتی که به صورت تصادفی اعمال شوند بی اثر خواهند بود. رد تنبیه به این معناست که در آینده تذکرات والدین اهمیت خود را از دست خواهد داد. به عنوان مثال، والدینی که قول داده اند در صورت انجام ندادن کارهای محوله کودک را با خود نبرند یا در صورت انجام این کارها و کارهای دیگر از او چیزی بخرند، باید به قول خود عمل کنند و حتی اگر کودک گریه می کند یا فریاد می زند، درخواست او نباید برآورده شود. پدر و مادری که به کودکی که گریه می کند دل می بندد چون به خواسته اش نمی رسد، از این طریق به کودک عادت می کند که با اشک ریختن به هر چیزی که می خواهد برسد. به این ترتیب والدین به موضوع برآورده شدن خواسته های خود پایان می دهند و بنابراین اقدامات پیشگیرانه آنها تأثیر بیشتری بر کودک ندارد. بسیار مهم است که والدین به این موضوع توجه ویژه ای داشته باشند (حتی در نگاه اول ممکن است به نظر آنها چندان مهم نباشد)، به طور کامل در مورد آن بحث کنند، زیرا توانایی تأثیرگذاری بر کودک در مراحل بعدی رشد به آن بستگی دارد.

تنبیه بدنی نیز مانند توهین و تهدید برای کودک بسیار خطرناک است. اکثر کارشناسان بر این عقیده اند که رفتار ظالمانه با کودک او را خراب می کند و شخصیت او را از بین می برد. در اوایل قرن 16 و 17، روشنفکران و مربیان مانند مارتین لوتر، جان لاک، توماس مور و جان آموس کومنیوس از کتک زدن کودکان بیزار بودند و به والدین و مربیان توصیه می کردند که از این نوع اعمال نفرت انگیز خودداری کنند. در آغاز قرن بیستم، حتی ایده تنبیه بدنی کودکان توسط اکثر مربیان غیرقابل قبول تلقی می شد.

والدین می توانند با فرزندان خود

هنگامی که نمی توانند رفتار بد خود را تغییر دهند، به این درمان می چسبند همانطور که فرد به نی می چسبد که در آب فرو می رود. اما اشتباه او توسط علم روانشناسی کودک ثابت شده است. این علم به مربیان توصیه می کند که به زور و اجبار تکیه نکنند، بلکه منظم بودن رشد ذهنی کودک را در هر سنی درک کنند و کلید مناسبی را انتخاب کنند تا درهای روح او به راحتی باز شود، نه شکستن.

پیامدهای منفی تنبیه بدنی متعدد است و این خود را در بی احساسی و بی ادبی کودکان نشان می دهد و احساس انتقام در دل آنها رشد می کند. بتدریج عزت نفس آنها کاهش می یابد، گفتگو و نصیحت کارایی خود را از دست می دهد که به نوبه خود مربی را مجبور می کند که به اقدامات تنبیهی شدیدتری متوسل شود. معلم بی سواد با تحمیل درد و رنج به کودکان به عنوان وسیله تنبیه، نرمی و نرمی و نرمی و لطافت را در آنها ایجاد نمی کند و کودک را به موجودی سنگدل، بی رحم و کینه توز تبدیل می کند. به نظر می رسد که تعداد این مربیان  در حال افزایش است و این نمی تواند کسانی را که به فکر پیشرفت جامعه هستند نگران کند. به گفته روسو، کودک ذاتاً از نظر روحی پاک و خوب است. بنابراین، تغییر شخصیت، خلق و خوی طبیعی او و شکستن فردیت او غیرممکن است.

 

کودکان را نترسانید

....هیچ خصلت اخلاقی دیگری جز ادب و حیا نباید تحت هیچ شرایطی در رفتار ما خود را نشان دهد.

یکی دیگر از اشتباهات رایج والدینی که والدین مرتکب می شوند، تلاش برای ترساندن فرزندانشان است. اگر بچه ها شروع به ترس کردند - این یک مشکل بسیار جدی است که منجر به عواقب جدی می شود.

به عنوان مثال، یک کودک کوچک (شاید معده درد یا دندان درآوردن) عجیب است، فریاد می زند، بدرفتاری می کند. مادر می خواهد او را بفروشد. وقتی این امکان برای او وجود ندارد، به یاد می آورد که مادر یا دایه اش در موقعیت های مشابه چگونه رفتار می کردند و سعی می کند کودک «بی فکر» را بترساند و به او می گوید: «حالا گرگ می آید تو را می خورد». با این رفتار، مادر امیدوار است که کودک «بی پروا» بترسد و دست از عمل باز بگذارد. برخی از والدین ترجیح می دهند به جای بررسی دلایلی که کودک را به سمت این یا آن عمل سوق می دهد، توجه کودک را با اتفاقات ترسناک شیاطین، غول ها، جادوگران، پیرزن ها و غول ها منحرف کنند. این تصاویر افسانه ای باعث ایجاد ترس و وحشت در فرشته کوچولو می شود که منجر به اختلال عاطفی در آنها می شود. دلیل اصلی چنین تاکتیک های آموزشی عدم آگاهی از روانشناسی کودک، بی سوادی آموزشی والدین است.

آشنایی دختران با مبانی فیزیولوژی و روانشناسی دوران کودکی بسیار مهم است. این به آنها اجازه می دهد تا به طور مؤثر از دانشی که هنگام مادر شدن به دست آورده اند در زندگی خانوادگی خود استفاده کنند.

والدینی که سعی می کنند روانشناسی کودک را در هر سنی درک کنند و روش های تربیتی تربیت خانواده را درک کنند، می توانند با فردی مقایسه شوند که در روشنایی روز با چشمان باز راه می رود و به راحتی صراط مستقیم را از مسیر درهم پیچیده ای که خار پوشیده شده است تشخیص می دهد. بوته؛ و والدین بدون دانش تربیتی را می توان با افراد نابینا مقایسه کرد که باید با دست به جستجو و یافتن راه بپردازند. آنها در این مسیر دشوار از مشکلات و خطرات بی شمار در امان نیستند.

 

به جای ترساندن کودکان بی قرار و بلاتکلیف، والدین باید سعی کنند دلیل این رفتار را پیدا کنند و سعی کنند کودک را درک کنند. چنین «اقدامات پیشگیرانه» بهتر از ارعاب، تهدید یا تنبیه مداوم است. در یکی از قوانین اساسی تربیت خانواده آمده است: کودک بی دلیل نه گریه می کند و نه جیغ می کشد. اگر اضطراب کودک ادامه یابد و مادر نتواند دلیل آن را روشن کند، باید با یک متخصص - پزشک یا روانشناس - مشورت کند. آزار و اذیت کودک به رشد جسمی و ذهنی او آسیب می رساند و نتیجه معکوس دارد. احساس هیجان و ترس سیستم عصبی کودک را ضعیف می کند همچنین عامل اصلی تفکر بیمارگونه و ترسو است. کودک نمی تواند بدون اسکورت خانه را ترک کند، به دلیل عدم تجربه زندگی، از تعدادی پدیده طبیعی مانند رعد و برق، رعد و برق، باران سیل آسا، باد می ترسد. هر چیزی که عادت ندارد و نمی داند در او ترس ایجاد می کند. حتی خواب طولانی مدت نیز نمی تواند سیستم عصبی را بازگرداند، کابوس ها باعث می شود او با وحشت از خواب بیدار شود، گریه کند و جیغ بزند. کودک جایی برای خودش پیدا نمی کند، از مادرش می خواهد که او را تنها نگذارد، دستش را بگیرد تا خوابش ببرد.

 

روشن است که انسان هراسان با شجاعت و وقار با سختی ها و سختی هایی که در جوانی و بزرگسالی با آن مواجه می شود، مقابله نخواهد کرد. در پایان این فصل یادآوری موارد زیر ضروری است: تحولات عاطفی تجربه شده در دوران کودکی طبیعتاً دائمی هستند. این شوک‌ها بر رشد جسمی و روانی کودک تأثیر منفی می‌گذارد و از این رو والدین باید «وسایل آموزشی» ترساندن کودکان را در شیوه‌های خانوادگی خود کاملاً کنار بگذارند.

در شوخی باید حد مشخصی را انتظار داشت

هر چیزی حدی دارد. اگر از چیزی تجاوز شود، منشأ شر می شود.

یک متفکر عرب که در دوران باستان می‌زیست می‌گوید: «آنچه نمک برای غذا است، طنز برای گفتگو». همانطور که افزودن نمک زیاد غذا را غیرقابل خوردن می کند، شوخی بیش از حد در بیشتر موارد باعث ایجاد احساسات ناخوشایند، اختلاف، نارضایتی و زمینه سازی برای دشمنی بین اعضای خانواده می شود.

برای برخی از افراد مسن، شیوه سخن گفتن طعنه آمیز و شوخی نه تنها روشی برای ابراز احساسات است، بلکه یک شیوه زندگی است. حیف است که گاهی شوخی های نابجای بزرگترها متوجه بچه ها می شود. بزرگسالان در حین گفتگو با کودکان شوخی های بی ادبانه انجام می دهند که با الزامات فرهنگ رفتاری مطابقت ندارد و ویژگی های اخلاقی مثبت را در کودکان پرورش نمی دهد. این شیوه گفتار پیامدهای منفی خاصی دارد که به تفصیل به برخی از آنها می پردازیم.

1. اگر شوخی فراتر از حد باشد، هر دو نفر   هم شوخی و هم شنونده، از حد ادب و عزت نفس فراتر رفته اند. هویت پیرمردی که برای سرگرمی حجاب را برمی دارد در چشم کودک گم می شود و او به خودش بدهکار نیست که به آن شخص احترام بگذارد. وقتی چنین کودکی بزرگ می شود، به تدریج بی ادب می شود،   و تلافی جویانه. 

2. این نوع اقدامات بزرگسالان منجر به این می شود که کودک بی گناه شروع به زیر پا گذاشتن قوانین نجابت می کند. شوخی های نامناسب و صحبت های زشت می کند، مانند یک دلقک رفتار می کند. برایش تبدیل به عادت می شود. نتیجه سخنان توهین آمیز او کینه است.

3. تجربه تایید می کند که دلقک زدن یکی از عاداتی است که باعث افراط و تفریط در انسان می شود. با توجه به این ویژگی، شبیه به قمار است. وقتی شخصی با شوخی های خود دیگران را سرگرم می کند و تحسین آنها را به دست می آورد، نمی تواند اعمال خود را محدود کند، می خواهد چیزی تندتر و سرگرم کننده تر بگوید. اگر شوخی یا حکایتی ناموفق باشد، تلاش خود را برای سرپوش گذاشتن بر شکست خود افزایش می دهد و به امید موفقیت در «این میدان نبرد» دست به حمله می زند و فراتر می رود و احساس محدودیت خود را از دست می دهد.

4. عادت به جلب توجه غریبه ها با شوخی های بی وقفه و خودنمایی، کودکان و بزرگسالان را به شعبده بازی عادت می دهد و در جامعه با نام های impudent  و بی ادب شناخته می شوند.

5. وقتی کودک نسبت به دیگران بی ادبی می کند، حرف های احمقانه می زند، شعبده بازی می کند، بدون اینکه بداند قلب لطیف و حساس خود را جریحه دار می کند، کم کم به دشنام و عصبانیت عادت می کند، فردیت خود را از دست می دهد و قلبش را سنگ می کند. عادت کردن به عادات بد در دوران کودکی بدون شک در رشد روحی فرد تأثیر منفی خواهد داشت.

شوخی های ناشایست و متلک های کودکان باید به طور کامل از رویه خانوادگی حذف شود. برای بزرگسالان مناسب تر است که با کودکان با عشق، احترام، ادب و وقار فراوان رفتار کنند. حتی در مکالمات کوتاه و طولانی نیز باید جهان بینی کودکان را به زبان ساده ای که آنها می فهمند گسترش داد. اگر بزرگترها بخواهند بچه ها را شاد ببینند، می توانند با داستان های شاد و خنده دار، بدون زیاده روی و رعایت آداب، دلشان را شاد کنند. با این حال، اجتناب از موضوعات جدی هنگام صحبت با کودکان ایده بدی است. اصلا اینطور نیست. کودکان نیز به اطلاعات جدی و مفید نیاز دارند. اما آن‌ها می‌خواهند که بزرگسالان از زبان ساده‌ای استفاده کنند که بتوانند هنگام صحبت با آنها در مورد چیزی بفهمند.

والدین به جای اینکه با بچه ها حرف های بیهوده بزنند، آنها را مسخره کنند و آنها را درگیر بحث های بیهوده کنند (با توجه به اینکه بچه ها فقط می توانند به گفتگوهای بی معنی و سطحی علاقه مند شوند)، باید اصل مسائل را برای بچه ها توضیح دهند، جهان بینی آنها را گسترش دهند و علاقه ایجاد کنند. دانش، تحقیقات علمی و تفکر منطقی در آنها وجود دارد.

در طبیعت یک اصل کلی زیستی وجود دارد که انسان نیز تابع آن است. طبق این اصل، اگر اندام دائماً در حال کار باشد، برای مدت طولانی کار خواهد کرد. در غیر این صورت در صورت عدم کارکرد، قابلیت های عملکردی آن به دلیل عدم فعالیت ضعیف می شود. این اصل در مورد عملکرد توانایی تفکر نیز صدق می کند. اگر توانایی اندیشیدن توسعه نیافته باشد یا ماهیت هر موضوعی  درک نشود، اگر با شوخی و استدلال بی معنی در همه چیز و همیشه سعی در نجات جان خود داشته باشد، پتانسیل توانایی تفکر به تدریج کاهش خواهد یافت.

بیایید این واقعیت را فراموش نکنیم و به یاد بیاوریم که در این فصل با چه چیزی شروع کردیم: rude  و شوخی های نامناسب باعث ناراحتی دیگران می شود، ارتباط آزادانه و طبیعی کودکان و بزرگسالان را غیرممکن می کند و بر کودکان تأثیر منفی می گذارد. .

اشتباهات و اشتباهات کوچک را نادیده بگیرید

از جریحه دار کردن احساسات دیگران یا شکستن قلب آنها بپرهیزید، کسی را سرزنش نکنید و از هیچ کس، دوست یا دشمن ایراد نگیرید...

والدین با تنبیه کودکان به خاطر اشتباهات و خطاهای کوچک، اشتباه بزرگی مرتکب می شوند، در حالی که می توان آنها را نادیده گرفت. پدران و مادران در بیشتر مواقع با مشاهده هرگونه خطا یا اشتباه در اعمال یا گفتار کودک، بر او می افتند و سعی در تنبیه او دارند. آنها حتی وقتی این نهال های ضعیف باغ الهی را شرمنده، آشفته و از دست دادن ایمان به نیروی خود می بینند، لذت می برند.

مانند شیر سنگدلی که غزال را صرفاً با ظاهر خود می ترساند، والدین از قدرت و اقتدار خود خوشحال می شوند و به کودکان ضعیف و درمانده خیره می شوند. چنین مقامی حقیر است و باید در هر خانواده ای به خاطر انسانیت و عشق طرد شود. اگر فقط بدی تمرکز است، کودک از کجا باید قدرت موفقیت را پیدا کند؟

کودکی در مدرسه به همکلاسی خود خودکار می دهد. بزرگسالانی که کمک به یک دوست در مشکل را بدیهی می دانند، اغلب این کار را با نشان دادن تعارف و ملایمت انجام می دهند. وقتی کودک به خانه برمی گردد، مادرش با ناراحتی از او می خواهد که محل قلم را پیدا کند.

پسرش فکر می کند: «اگر راست بگویم نفرین می شوم، اگر نگویم دروغ است». پدر و مادرم و کلا همه می گویند دروغ گناه است و به هیچ وجه نباید دروغ گفت. در نهایت کودک به این نتیجه می رسد که در شرایط فعلی باید به دروغ کوچک متوسل شود و از این طریق خود را از پرسش های بی پایان مادر «سخت» نجات دهد. با انتخاب سریع، کودک به مادرش می گوید که مداد خود را در مدرسه گم کرده است.

چند روز بعد مادر به طور اتفاقی از همکلاسی پسرش متوجه می شود که پسرش قلم را به یکی از دوستانش داده و متوجه می شود که او فریب خورده است. تصور اینکه بعدا چه اتفاقی افتاد احتمالاً دشوار نیست. پس از بازگشت از مدرسه ، پسر با برادر و خواهر کوچکترش پشت میز شام می نشیند. مادر مانند غاصبی که قصد هجوم به دژ دشمن را دارد حمله می کند و از کودک می پرسد: آنچه را که دو روز پیش از تو درباره قلمت پرسیدم به من گفتی تکرار کن! در این زمان، کودک چاره ای جز گوش دادن به تصمیم مجرمین مجرم «متهم»  و «دادگاه» ندارد. او با نگرانی به مادرش نگاه می کند، اما  ساکت می ماند.

مادر با اصرار سوالش را تکرار می کند: - قلمت را چه کردی؟

- گفتم تو مدرسه گمش کردم. چرا اینقدر از من برای یک خودکار ارزان سؤال می کنی؟

- البته - مادر جواب می دهد - خودکار چنین قیمتی ندارد. قلم اصلا اذیتم نمی کند. این رفتار شماست که مرا نگران می کند. اعمال تو برای من مهمتر از قلم است. پس بگو قلم کجاست؟

- تو مدرسه گمش کردم.

-دروغ میگی -مادر با عصبانیت داد میزنه -اعتراف کن به دوستت دادی. چرا از من پنهانش کردی؟ چند بار بهت گفتم که نمیتونی دروغ بگی!؟ دروغ گناه است...

احتمالاً قبل از اینکه کودک فرصتی برای دفاع از خود باز کند، مادر هر آنچه در مورد او فکر می کند به او می گوید و می گوید که این اشتباه کوچک او نابخشودنی است . کودکی افسرده و دلشکسته که به سختی جلوی اشک هایش را می گیرد به مدرسه باز می گردد.

شاید بهتر است از مادر بپرسید: «اگر خدای مهربان تمام عیب ها و گناهان تو را حساب می کرد و تو را به خاطر آنها مجازات می کرد، وضعیت تو چگونه بود؟»

این که کودک حقیقت را زیر ترس از تنبیه پنهان می کند، نشان می دهد که والدین قبلاً در روند تربیت اشتباه کرده اند. اشتباهات و خطاهای جزئی کودکان را باید نادیده گرفت و عاقلانه و با دقت و بدون تندخو و ظلم اصلاح کرد. اگر یک کماندار بخواهد از شاخه درخت تیری بسازد، باید  آن را با احتیاط خم کند و  تا نشکند.

کتک زدن کودک  و گریه کردن او اشتباه است و والدین باید در هر شرایطی صبور باشند و لحظه ای که متوجه «نادرست بودن» رفتار او شدند، به او هجوم نبرند. اگر کودک اشتباه می کند باید با خویشتن داری و حوصله علت ناکامی را بررسی کرد و با روش های تربیتی و بی ادبی و بی رحمی نسبت به اصلاح اشتباه اقدام کرد و از انتقاد بی جا خودداری کرد.

اینکه والدین به کودک ثابت کنند آگاهانه دروغ می گوید خوب نخواهد بود.

فرهنگیان عزیز! والدین عزیز! فرزندان شما مانند گل های ظریفی هستند که در یک باغ بزرگ رشد می کنند. آنها به نسیم صبحگاهی و گرمای آفتاب بهاری نیاز دارند، نه گرمای طاقت فرسا و باد شدید. فرزندان خود را به خاطر اشتباهات و اشتباهاتشان نفرت و نفرین نکنید، از توهین، اعمال زور و تحقیر در مقابل دوستان خود بپرهیزید. با کودکان در نهایت مهربانی و درایت رفتار کنید تا احترام آنها نسبت به شما از دل باشد و وظیفه خود را نسبت به شما در قبال خداوند انجام دهند.

2
3
4
5
6
bottom of page